جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (20)
شین میم شین شین میم شین

 


سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)

شعری
• فریادی
• چون تیغه چاقو
• در تاریکی

• فریادی
• جلاد همه هیاهو

• خشمی در راستا
• که بنشاند
• تیر کلام را
• در جایی که باید

• خشمی بی آشتی
• خشمی گرسنه
• خشمی هار
• که عابران سر به راه را
• هراسندگانی سنگ به دست گرداند

• چابک تر از گربه ای بر دیوار
• هشیار تر از دزدی بر بام
• و سهمگین تر از بهمنی بر کوه

• بیدار
• بیدار
• بیدار
• بیدارتر از عاشق شب زنده دار

• در کوچه
• شکارچی
• نه شکار

• و شکارگاهی
• به پهنای فرهنگ
• و جست و جویی در بلاد رو به تاریخ

• تا از هر تفاله ای ـ حتی ـ
• شیره ای
• و از استغاثه و نفرین و سرود
• واژه به وام گیرد

• و آن گاه کمینگاهی
• که در کمین کسان
• در کمین یک نسل

• می شنوی شاعر
• برخیز که الهام بر تو فرود می آید

• بشنو که این وحی زمینی است
• فریاد گرسنگی قلب

• بنویس
• اینک شعری گستاخ
• شعری مهاجم
• شعری دگرگون کننده
• شعری چون رستاخیز

تلاشی برای تحلیل شعری تحت عنوان
«شعری»

• این شعر ـ ظاهرا ـ پیشطرحی برای سرایش شعر و سرلوحه ای برای تعیین پیشاپیش چند و چون شعر است.
• این شعر خطابه ای از سوی شاعر خطاب به خویشتن خویش و شعرای بالقوه و بالفعل دیار خویش است.

حکم اول
• فریادی
• چون تیغه چاقو
• در تاریکی

• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «فریاد»، «تیغه چاقو در تاریکی»

I
مفهوم «فریاد»

• شعر در فلسفه سیاوش، باید فریادی باشد.

• فریاد به چه معنی است؟

1
فریاد به معنی مددخواهی

• فریاد به معنی طلب یاری است، با صدای بلند و با صراحت تمام.
• پلنگ خروشان قله های یوش، همین ایده را پیشاپیش در قالب مادی شعر ریخته است:

نیما

• آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید

• نان به سفره، جامه تان بر تن!
• یک نفر در آب می خواند شما را.

• موج سنگین را به دست خسته می کوبد
• باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
• سایه هاتان را ز راه دور دیده.

• آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
• می کند زین آب، بیرون
• گاه سر، گه پا
• آی آدم ها!

• او ز راه دور، این کهنه جهان را باز می پاید
• می زند فریاد و امید کمک دارد.
• آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

• نیما در این شعر، سوبژکت فریاد زن در حال غرق گشتن را تصویر می کند.
• سوبژکت نیما اما سوبژکت معمولی و عادی نیست.
• سوبژکت نیما پاینده جهان کهن سال است، نماینده خودبرگزیده جامعه است و بسان جامعه در غرقابی دست و پا می زند، ولی بی شباهت به همنوعان، ساکت و ساکن نیست.

• پاینده جهان نیز نمی تواند و نباید ساکت و ساکن باشد.

• پاینده جهان باید هم پیشاهنگ توده و آگاهتر از توده باشد.
• سوبژکت نیما اما راه نجات را در دیالک تیک فرد و جامعه می بیند، در بسیج توده ها.

• و فریاد او از این رو ست:
• «می زند فریاد و امید کمک دارد!»

• سیاوش در شعری دیگر پیشاپیش گفته که «یاری خواهی به معنی یاری رسانی است!»

• درک ژرف سیاوش از دیالک تیک هستی را باش:

• یاری خواهی به معنی یاری رسانی است!
• دیالک تیک یاری خواهی و یاری رسانی!
دیالک تیک داد و ستد، تبدیل داد به ستد و برعکس.

• شتافت ساحل نشینان فارغ به یاری سوبژکت یاری خواه به معنی یاری رساندن به خویشتن خویش نیز است.
• به معنی همبستگی اجتماعی است، به معنی احیای همبود برباد رفته ی دیرین راستین است.
• به معنی احیای همبودی است که هرکس سعادت خود را در سعادت همنوعان خویش می جوید و تحقق می بخشد و نه در ذلت همنوعان خویش.
• به معنی احیای همبودی است که به قول شیخ شیراز میان اعضای آن، پیوند ارگانیک و عضوی برقرار است:

سعدی
• چو عضوی به درد آورد روزگار
• دگر عضوها را نماند قرار!

نیما

• فریاد می زنم.

• من چهره ام گرفته
• من قایقم نشسته به خشکی

• مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
• یک دست بی صداست
• من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.

• نیما در این شعر، مفهوم فریاد را دوباره به خدمت می گیرد.
• او همان دیالک تیک یاد شده یاری خواهی و یاری رسانی را به شکل دیالک تیک فرد و جامعه بسط و تعمیم می دهد.
• فریاد فرد به نیت و به معنی مددخواهی از جامعه، از همنوعان.
• نیما اما در این شعر، به اثبات دیالک تیکی فریاد خویش می پردازد:
• «یک دست بی صدا ست!»

• خرد خروشان نیما را باش و خردگریزی و خردستیزی نسل بعد از نیما را:
• «یک دست بی صدا ست!»

• مبارزه برای رهائی (ایمانسیپاسیون) نه امر افراد نخبه و برگزیده، بلکه امر توده ها ست:
• «یک دست بی صدا ست!»

• جزء فقط در داربست دیالک تیک جزء و کل معنا کسب می کند، فرد فقط در داربست دیالک تیک فرد و جامعه:
• «میمون ایزوله و تنها و تکرو ـ حتی ـ میمون نیست!»
• پروفسور مارکسیست آلمانی کلاوس هولتس کامپ خواهد گفت.

دیالک تیک آهنگر و آهن
نیما

• در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت

• دست او بر پتک
• و به فرمان عروقش دست
• دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
• «کی به دست من
• آهن من گرم خواهد شد
• و من او را نرم خواهم دید؟
• آهن سرسخت!
• قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»

• نیما در این شعر نیز مفهوم فریاد را به خدمت می گیرد:
• نیما در این شعر، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک آهنگر و آهن بسط و تعمیم می دهد.
• سوبژکت با اوبژکت کار خویش چنان در گفت و گو ست که انگار انسانی همتراز خود او ست.

• این یکی از معجزات شگفت انگیز کار است.

• چرا؟
• چرا سوبژکت کار به اوبژکت کار عشق می ورزد؟

• چرا آهنگر آهن را تا درجه انسانی همتراز خویش ارتقا می دهد و با او بسان یار و همراهی به درد دل می نشیند؟


• روند کار این خلاقیت شگرف را از چه رو دارد؟


• ظاهرا انسان به چیزی عشق می ورزد که به کشف ماهیت آن نایل آمده است.

• به عبارت دقیقتر، انسان به میزان شناختش از چیزها، پدیده ها و سیستم ها به آنها عشق می ورزد.

• در ادبیات فارسی مفهوم «آشنا» به معنی دوست و مفهوم «بیگانه» به معنی دشمن بکار می رود.


• آیا علت این برخورد نیز در شناخت و در عدم شناخت یکدیگر است؟

• اما چرا کار منبع شناخت و شعور به موضوع کار است؟


• ما دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به بهانه های مختلف در تحلیل های مختلف نشان داده ایم.

سوبژکت در روند کار به شناخت اوبژکت از همه رنگ و چه بسا به شناخت خویشتن خویش نایل می آید.

• تبر زن با فرود آوردن تبر بر تنه درخت، در آن واحد به شناخت تنه و تبر و نحوه فرود آوردن تبر و به صحت و سقم تصورات خویش پی می برد.


• عشق آهنگر به آهن سرسخت ـ احتمالا ـ از همین سرچشمه آب می خورد:

• از سرچشمه شناخت آهن در روند کلنجار سرسختانه با آهن.

• عشق آهنگر اما بسیار بی شباهت به عشق حافظ و خیام است.

• آهنگر درست بر عکس حافظ و خیام به تخریب هویت عاشق و یا معشوق دست نمی زند، عاشق و یا معشوق را به درجه اشیاء، به درجه اوبژکت هیچکاره تنزل نمی دهد.

• در جهان بینی آهنگر، دیالک تیک انسان و طبیعت به شکل دیالک تیک آهنگر و آهن بسط و تعمیم می یابد.

• انسان نیز قبل از اینکه به موجودی تا حدودی اجتماعی بدل گردد، موجودی سراپا طبیعی بود، بسان آهن.

آهنگر و آهن تبار مشترکی دارند، در وحدت و تضاد همزمان با هم بسر می برند.
• منظور از دیالک تیک آهنگر و آهن همین است:
• همزیستی ستیزمند اقطاب.

• آهنگر از آهن در شعر نیما مدد می طلبد:
• «آهن سرسخت!
• قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!»

• آهنگر در کلنجار و کشمکش با آهن است، با مقاومت آهن مواجه شده است.
• پس عشق به آهن و همتراز انگاشتن آهن با انسان از چه رو ست؟
• انسان چرا باید به دشمن خویش عشق ورزد؟
• دشمنی که سنگیندلانه و سرسختانه دروازه دژ خویش را به روی مهاجم می بندد، چگونه می تواند دوست داشتنی و احترام انگیز باشد؟

• پس عشق سوبژکت به اوبژکت باید علتی دیگر نیز داشته باشد.

• علت دیگر این عشق احتمالا در این است که سوبژکت (آهنگر) ایده خود را در اوبژکت (آهن) مادیت می بخشد:

• آهنگر از آهن گاوآهن می سازد.

• گاوآهن عبارت است از آهن به اضافه ایده گاوآهن که در دل و ضمیر انسان آشیان داشته است و در روند کار عرقریز، در قالب بی روح آهن رسوخ کرده است.


• گاوآهن آهن روحمند است، طبیعت ثانوی است، طبیعت انسانی گشته است.


• پس آهن برای آهنگر وسیله مادیت بخشیدن به ایده و روح است.


• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا مادیت بخشیدن به روح و ایده باید برای آهنگر اینهمه مهم باشد که تحققش شایسته عشق باشد؟

• چه رازی در این مادیت بخشیدن به روح نهفته است که سوبژکت را در برابر دشمن خویش بسان دلباخته ای، به زانو در می آورد، بسان عاشقی در برابر معشوق سرسخت سرکشی؟

• کاشف این راز کسی جز کارل مارکس نیست.

• مادیت بخشیدن روح با ماهیت انسان در پیوند است، با خود تحقق بخشی انسان.


• حتی خدا در قرآن، پس از مادیت بخشیدن به روح، پس از تبدیل خاک به حوا و آدم روحمند، در آئینه محصول کار خویش نظر می کند و به شناخت خویشتن خویش دست می یابد و تبارک الله احسن الخالقین سر می دهد.


• هر عمله و بنا و مهندس و شاعر و فیلسوف و نویسنده و هنرمندی نیز در آئینه محصول کار مادی و معنوی خویش خود را بارها و بارها باز می شناسد، به هویت و ماهیت و ارزش و معنای زیست خویش پی می برد و به تحسین و تقبیح خویش مبادرت می ورزد.

• عشق آهنگر به آهن از همین رو ست.

• بدون آهن، آهنگر نمی تواند ورح خود را مادیت بخشد، هویت و ماهیت خود را بشناسد و به لیاقت انسانی خویش وقوف حاصل کند.


• عشق زن به مرد و بر عکس نیز باید در همین خودتحقق بخشی آندو آشیان داشته باشد، در تکثیر نوع خویش، در بازتولید خویش، در تماشای خویش در آئینه فرزند خویش.


فریاد آهنگر و فریاد تلاش او در این شعر نیز طلب یاری و همراهی از اوبژکت کار خویش است، از آهن سرسخت است.

• فریاد او به استغاثه عاشق و معشوق ماننده است، عاشق و معشوقی که در رابطه ای دیالک تیکی با هم قرار دارند:
• در رابطه ای تضامند و وحدتمند.

ادامه دارد

May 23rd, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان